آن روزها که ماهواره و اینترنت و تلویزیون نبود نقل مجالس؛ قصه بود خوشبختانه حالا هم بچههای فامیل وقتی جمعمان جمع است چند دقیقهای اجازه میگیرند و از من میخواهند یک مطلبی بگویم من هم که دلم از دست بعضی از این تبلیغاتچیها و سیاسیون که اشتباهات خود را نمیپذیرند خون است به یاد قصه مرد باروت فروش افتادم و روایت کردم مردی باروت به شهر قاچاق میکرد وقتی که بیرون دروازه شهر نگهبان جلو ورودش را به شهر گرفت و از محمولهاش پرسید گفت: به جان قبله عالم! (سیاه دانه) است نگهبان هم بویید و چشید و گفت: جان خودت میخواهی کلاه سر نگهبان گذاری، این محموله باروت است دعوا که بالا گرفت یکی گفت: کاری ندارد امتحان کنید. کف دست مرد مقداری از محمولهاش را ریختند و آتش زدند. چشمتان روز بد نبیند درحالیکه کف دست و لبه قبا و قسمتی از صورت و ریش مرد میسوخت و بوی پشم و سوختگی همه جا را فرا گرفته بود. مرد ریش و بینی! سوخته گفت: نگفتم: (سیاه دانه) است! در میان خنده بچهها این زباندراززاده مثل خروس بیمحل پرید وسط قصهگویی و گفت: پدر بزرگوار! شنیدید یکی از سیاسیون فرمودهاند: همه ما از احمدینژاد حمایت کردیم و از این حمایت خوشحالیم. من که از این حرف بیربط با موضوع قصه عصبی شدم گفتم: پسرکم این نقل قول چه ربطی با قصه ما داشت. گفت: هیچی فقط عرض کردم در این وانفسای غمناکی عمومی یکی هم همانند اسدالله بادامچیان خوشحال است البته «تا خوشحالی رو چی تعریف کنیم؟» خودش باز ادامه داد «انبساط خاطر» گفتم این انبساط چطور پدید آمده گفت از ترکیدن سیاه دانه! ببخشید باز تادیب لازم آمد... تا زباندراززاده را تنبیه کنم!!!
زباندراز
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 19,مه,2024